"زندگی من، یک من ساده" اجرایی است که پیش از هر چیز بر فضا سازی تأکید ورزیده است. کارگردان سعی میکند از تمامی عواملِ خلق فضا در اثرش بهره بگیرد تا کابوسهای زندگی زن جوانی را روایت کند که تئاتر برایش یک واقعیت است و نه یک بازی و چنان این امر برایش واقعی میشود که دچار بحران روانی گشته و همسرش را که یک بازیگر تئاتر است به قتل میرساند.
"زندگی من، یک من ساده" اجرایی است که پیش از هر چیز بر فضا سازی تأکید ورزیده است. کارگردان سعی میکند از تمامی عواملِ خلق فضا در اثرش بهره بگیرد تا کابوسهای زندگی زن جوانی را روایت کند که تئاتر برایش یک واقعیت است و نه یک بازی و چنان این امر برایش واقعی میشود که دچار بحران روانی گشته و همسرش را که یک بازیگر تئاتر است به قتل میرساند.
رحیم عبدالرحیمزاده:
"فضا" نخستین چیزی است که در هنگام دیدن یک تئاتر مخاطب را درگیر میکند. همچنین آخرین تأثیری که در ذهن پس از خروج از تالار بر جای میماند، از فضاست. در طول اجرا نیز فضا به اثر روح میبخشد و باعث تداوم ارتباط میان مخاطب و اجرا میشود.
البته مقصود ما از فضا نه فقط فضای بیرونی و ظاهری است که با مجموعه عواملی همچون دکور، لباس، گریم و ماسک به وجود میآید و دال بر فضایی زمانمند و مکانمند است، بلکه شامل آن فضای نادیدنی نیز میشود که اتمسفر کلی نمایش را میسازد و ما به واسطه آن از فضایی شاد، ترسناک، رویایی و... حرف میزنیم. خلق این فضا به مراتب مشکلتر از فضای ظاهری است و در واقع فضای ظاهری تنها به عنوان مکمل فضای درونی و نادیدنی عمل میکند.
در خلق فضای درونی هر عاملی میتواند تأثیرگزار باشد. بازیِ بازیگران، لحن گفتارها، جنس حرکات، ریتم، موسیقی، افکتهای صوتی، نور و... که همه به شکلی همسو و هماهنگ در راستای القای فضای مورد نظر کارگردان قرار میگیرند.
یک فضا سازی سنجیده باعث وحدت و انسجام تمامی عوامل تشکیل دهنده اجرا میشود و حتی از منظر سبک شناسی نیز نخستین عاملی است که مورد بررسی قرار میگیرد؛ چنانکه در بررسی سبکهای اجرایی از فضای اکسپرسیونیستی، رئالیستی، سمبولیک و... صحبت به میان میآید و مقصود از فضا، تمامی عناصر تشکیل دهنده اجرا در آن سبک است. فضا سازی چکیده کار کارگردان را در خود دارد؛ زیرا کارگردان را درگیر تمام عوامل تشکیل دهنده و سازمان دهنده اثر میکند، پس بهترین نقطه برای شناخت تواناییهای کارگردان است.
"زندگی من، یک من ساده" اجرایی است که پیش از هر چیز بر فضا سازی تأکید ورزیده است. کارگردان سعی میکند از تمامی عواملِ خلق فضا در اثرش بهره بگیرد تا کابوسهای زندگی زن جوانی را روایت کند که تئاتر برایش یک واقعیت است و نه یک بازی و چنان این امر برایش واقعی میشود که دچار بحران روانی گشته و همسرش را که یک بازیگر تئاتر است به قتل میرساند. کارگردان سعی دارد با دوباره سازی ذهنیت این زن کابوسهای او را به تصویر بکشد و مخاطب را در فضای این کابوسها قرار دهد.
ما نیز به تبع تأکید کارگردان بر خلق این فضای کابوسوار، تأکید خود را در این نوشتار بر مقوله فضا و فضاسازی محدود کرده و از این دریچه به بازخوانی اجرا میپردازیم:
1- فضای ظاهری:
همانگونه که ذکر شد چه در نمایشنامه چه در اجرا کابوسهای ذهنی زن جوانی مورد بررسی قرار میگیرد که به دلیل مشکل روانی مرتکب قتل شده و در بیمارستان بستری است.
کارگردان با امکاناتی بسیار ساده فضای ظاهری اثرش را به سه بخش مجزا تقسیم کرده است. جلوی صحنه فضای بیمارستان را نشان میدهد که برای تصویر کردن آن تنها از یک تخت با ملافههای سفید استفاده شده است. فضای دوم که در وسط صحنه قرار دارد خانه زن و همسر بازیگرش را نشان میدهد که تنها با یک میز و صندلی تصویر شده است و فضای سوم که در انتهای صحنه قرار دارد، فضای حضور بازیگر مرد قبل از ازدواج با زن است. کادری پارچهای فضای دوم و سوم را قاب بندی میکند، در حالی که تخت از کادر بیرون آمده است و بقیه فضاها درون کادر و پشت سر بازیگر زن قرار گرفتهاند. این طراحی هوشمندانه هم بیانگر فضای زمان حال روایت در بیمارستان هم و خاطرات زن است؛ خاطراتی که در پشت سر زن و در لایههای ذهنی او و درون کادر قرار گرفتهاند. فضا به ما میگوید آنچه در کادر میگذرد، متعلق به خاطرات و گذشتههای زن است و از انگارهای روانشناسانه بهره میبرد. حرکات بازیگر مرد در این فضاها حرکاتی حساب شده است. در لحظاتی که کابوسها و هذیانهای زن غلبه میکند، بازیگر مرد به شکلی آزاد و سیال در تمام نقاط صحنه حضور دارد و در لحظاتی که زن از فضای کابوس میگریزد و تنها به روایت آنچه اتفاق افتاده میپردازد، مرد کاملاً درون کادر و در جاهایی مشخص قرار میگیرد. تمام این موارد نشانگر آگاهی پورخراسانی بر فضایی است که قصد خلق آن را دارد و به دلیل همین آگاهی طراحی فضای خشک و هندسی طراحی صحنه تعجب مخاطب را بر میانگیزد. اگر کارگردان قصد القای کابوسها و خاطرات زن جوان را دارد، چرا در این فضای کابوسوار در طراحی صحنه نمود نیافته است؟ کادری که قاب صحنه را مشخص میکند یک مستطیل کامل است. تمام اکسسوارهای موجود در صحنه به همان شکلی در کابوسهای زن حضور دارند که در یک فضای واقعی میتوانند وجود داشته باشند، بدون هیچ گونه تغییر شکلی که حاصل این کابوسها است. اگر حضور یک تخت واقعی و عادی به دلیل وجودش در زمان حال و واقعی قابل قبول جلوه میکند، بقیه اشیا که در خاطرات و کابوسهای زن حضور دارند، نمیتوانند به همان شکل واقعی و روزمره وجود داشته باشند. اگر لباس سفید زن و گریم او که یک رنگ پریدگی معمولی را نشان میدهد، به دلیل حضور در زمان حال منطقی است، اما مردی که از دل آشفتگیهای ذهنی او سر برمیآورد نمیتواند با همان لباس و گریم روزمره و واقعی بر صحنه حضور یابد.
تمام این ایرادها زمانی رنگ واقعیتر و مستدلتری به خود میگیرد که ما در ادامه در مییابیم کارگردان در فضای درونی و نادیدنی اجرای خود تلاش فراوانی برای القای این فضای کابوسوار داشته و تمام عوامل اثرش را در راستای این هدف بسیج کرده است.
2- فضای درونی:
هر چند فضای درونی اثر به وسیله عوامل متعددی ساخته میشود، اما آنچه بیشترین تأثیر را بر فضا میگذارد، بازی بازیگران و روابطی است که میان آنان وجود دارد. در تئاتر بر خلاف سینما یک موسیقی، نور و یا افکت صوتی به تنهایی و بدون حضور بازیگر نمیتواند فضایی درونی خلق کند. "بازیگر" است که به فضا معنا میدهد و به آن هویت میبخشد و بقیه عوامل به عنوان پس زمینهای برای کنشها و روابط بازیگران عمل میکنند.
کارگردان"زندگی من، یک من ساده" سعی دارد از این عوامل در اثرش بهره بگیرد تا فضای ذهنی کاراکتر زن را بازسازی میکند. یکی از عواملی که کارگردان تأکید ویژهای بر آن دارد، استفاده از نورهای موضعی و نورهای رنگی در طول اجرا است؛ زیرا بر این نکته اشراف دارد که نورهای تخت و روشن باعث میشوند که اجرا از القای فضای ذهنی مورد نظر در بماند. هر چند اگر از نورهای اریب -که سایه روشنهای تند ایجاد میکنند- بهره میبُرد، بهتر و بیشتر میتوانست به خلق فضای آشفته ذهنی کاراکتر نزدیک شود.
موسیقی نیز هر چند در نمایش حضوری کمرنگ دارد، اما در معدود لحظات حضور خود موفق عمل میکند. اما آنچه در میان این عوامل نقش عمده و غالبی را بازی میکند، افکتهای صوتی است که در اکثر لحظات اجرا برای خلق فضای مد نظر کارگردان به کار گرفته میشود. در واقع کارگردان سعی میکند مخاطب را بصورت شنیداری با فضا درگیر کند و حتی نریشنهای شروع و پایان اجرا، جدای از نقش کلامی که در جهت انتقال محتوا است، در همین راستا به کار گرفته میشوند. از دیگر تأثیرات صوتی اجرا میتوان به صدای پرسشگر و شاید بازجویی اشاره کرد که در طول اجرا زن را مخاطب قرار میدهد و سعی میکند او را به اعتراف وا دارد. حتی صداهای موجود در صحنه نیز(که حاصل برخورد اشیا هستند) سعی میکنند سهمی در القای فضای موجود داشته باشند. اما نکتهای را که شراره پورخراسانی از یاد برده، مهمترین نکته در طراحی فضا است و آن"بازی بازیگران" نمایش است.
ما منکر بازی خوب دو بازیگر نمایش و به خصوص بازیگر زن نیستیم، اما سؤالی که در طول اجرا پیش میآید این است که بازیگران تا چه حد به خلق این فضا یاری رساندهاند؟ در طول اجرای"زندگی من، یک من ساده" بازیگران هستند که در پس زمینه افکتهای مختلف فضاسازی قرار میگیرند و به جای آنکه این افکتها تنها یاری رسان بازیگران در خلق فضا باشند، آنها را تحت الشعاع قرار میدهند. در بسیاری از لحظات نمایش ما شاهد حضور غالب نور و صدا و حضور کمرنگ و حاشیهای بازیگر هستیم که ما در اینجا تنها به ذکر یک نمونه بارز آن اکتفا میکنیم:
در قسمتی از اجرا که بازیگر مرد نقش یک زندانی را در یکی از اجراهایش بازی میکند، آنچه فضای زندان را میسازد، نه بازی واکنشهای بازیگر، بلکه نور موضعی و افکت صوتی شکنجه زندانیان است که این صحنه را خلق میکند.
از دیگر عوامل مهم سازنده فضای درونی ریتم است. زیرا ریتم به شکل نادیدنی و ناشنیدنی، ما را تا هیجان یک لحظه تعلیق و آرامش یک لحظه ساکن خواهد برد. خلق ریتم صحیح هنگامی دشوارتر است که کارگردان دامه حرکتی محدودی در اختیار داشته باشد؛ زیرا حرکت یکی از مهمترین ابزارهای خلق ریتم است، اما کارگردان"زندگی من، یک من ساده" موفق میشود با وجود دامنه حرکتی محدود زن که در طول نمایش محدود به بازی در تخت بیمارستان است و با وجود کندی حرکت هر دو بازیگر و محدودیت در سرعت حرکت، ضرباهنگ و تمپوی سریع و دلهره آوری خلق کند؛ ضرباهنگ سریعی که متناسب با فضای کابوسوار نمایش است و تأثیر فروانی در القای ذهنیات زن بر صحنه دارد.
از دیگر موارد مهم در خلق فضای درونی یکدستی و انسجام آن فضا است. هر چند هر نمایش بسته به اکتهای مختلفش دارای فضاهای درونی متفاوت و متغیری است، اما در عین حال تمام این تغییر و تحولها در بستر یک فضای درونی واحد و کلان اتفاق میافتد که باعث انسجام قسمتهای مختلف نمایش میشود.
هماهنگونه که اشاره شد فضای عمده و بستر واحد نمایش"زندگی من، یک من ساده" بر پایه کابوس و معضلات روانی قرا گرفته است. کارگردان برای خلق این فضای ذهنی از فضایی خشن، سرد و تیره بهره گرفته است، اما به یکباره و بدون هیچ مقدمهای فضای نمایش عوض شده و ما خود را در یک فضای کمیک باز مییابیم.
که بیشتر بر یک"کمدی گفتار" تکیه دارد و تنها به خنداندن تماشاگر اکتفا میکند، سپس دوباره و بدون هیچ مقدمهای تماشاگر از فضای کمیک به درون فضای سرد و غمگینِ نخستین باز میگردد. این دوگانگی فضا ذهن تماشاگر را مغشوش کرده و انسجام اثر را نیز از بین میبرد.
البته این بدین معنی نیست که نمیتوان در فضای تراژیک از عناصر کمدی بهره گرفت- چنانکه در تلخترین تراژدیهای شکسپیر و از جمله"هملت" شاهد ظریفترین لحظههای طنز و موقعیهای کمیک هستیم- بلکه این موقعیت کمیک باید چنان در اجرا جا بیفتد که به انسجام اثر و فضای آن لطمهای وارد نیاورد. نه آنکه همچون نمایش"زندگی من، یک من ساده" ما به یکباره به فضایی کمیک پرتاب گردیم و به همان سرعت از آن دور شویم. بهخصوص وقتی قرار است صحنه بعد از این صحنه طولانی کمیک، صحنه محوری قتل کاراکتر مرد نمایش باشد.
در پایان، ذکر یک نکته و یک پیشنهاد در مورد اجرا در"زندگی من، یک من ساده" دو روایت محوری و در همان حال موازی وجود دارد. روایت نخست درباره تئاتر و بخصوص تماشاگر تئاتر است؛ تماشاگری که صادقانه به تماشای تئاتر مینشیند و بر خلاف دستاندرکاران آن تئاتر را باور میکند و این باور او را دچار تنشهای روانی و تعارض با جامعه میکند. روایت دوم و موازی با این روایت به بحث در باب معضلات روحی و روانی میپردازد. انسانهایی که به دلیل تعارضهای روحی و روانی مرتکب قتل میشوند و راههای خروج از این بحرانهای روانی. این دو روایت موازی تنها در یک نقطه به تلاقی میرسند و آن" پسیکو درام" است. جایی که تئاتر با درمان روانی درمیآمیزد و یکی از انسانیترین کاربردهای تئاتر، تجلی مییابد.
هر چند هر تئاتری سویهای از درمان و پالایش روانی با خود دارد، اما متن و اجرای"زندگی من، یک من ساده" با توجه به لایههای روانشناختیاش و همزمان با آن به دلیل پرداختناش به خودِ تئاتر با چند چرخش ظریف میتوانست به اثری زیبا در حوزه پسیکو درام تبدیل شود و با توجه به این ضرورت که متأسفانه تاکنون در ایران رویکردی جدی و قابل تعمق در این ساخت گسترده به وجود نیامده است.